وَ اتْلُ عَلَیهِمْ نَبَأَ ابْنىْ ءَادَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الاَخَرِ قَالَ لاَقْتُلَنَّک قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ(27)
لَئن بَسطت إِلىَّ یَدَک لِتَقْتُلَنى مَا أَنَا بِبَاسِطٍ یَدِى إِلَیْک لاَقْتُلَک إِنى أَخَاف اللَّهَ رَب الْعَلَمِینَ(28)
إِنى أُرِیدُ أَن تَبُوأَ بِإِثْمِى وَ إِثمِک فَتَکُونَ مِنْ أَصحَبِ النَّارِ وَ ذَلِک جَزؤُا الظلِمِینَ(29)
فَطوَّعَت لَهُ نَفْسهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصبَحَ مِنَ الخَْسِرِینَ(30)
فَبَعَث اللَّهُ غُرَاباً یَبْحَث فى الاَرْضِ لِیرِیَهُ کَیْف یُوَرِى سوْءَةَ أَخِیهِ قَالَ یَوَیْلَتى أَ عَجَزْت أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَرِى سوْءَةَ أَخِى فَأَصبَحَ مِنَ النَّدِمِینَ(31)
مِنْ أَجْلِ ذَلِک کتَبْنَا عَلى بَنى إِسرءِیلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْسا بِغَیرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فى الاَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاس جَمِیعاً وَ مَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاس جَمِیعاً وَ لَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسلُنَا بِالْبَیِّنَتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیراً مِّنْهُم بَعْدَ ذَلِک فى الاَرْضِ لَمُسرِفُونَ(32)
27. اى محمد، داستان دو پسران آدم را که داستانى است بحق (و خالى از خلاف واقع ) براى مردم بیان کن که هر دو در راه خدا و به منظور نزدیک شدن به او چیزى پیشکش کردند. از یکى از آن دو قبول شد و از دیگرى قبول نشد. آن که قربانیش قبول نشد به آن که از او قبول شد گفت : من تو را خواهم کشت . او گفت : خدا تعالى قربانى را از مردم باتقوا قبول مى کند.
28. و تو اگر دست خود را به سوى من دراز کنى که مرا بکشى ، من هرگز دست خود را به سویت و براى کشتنت دراز نخواهم کرد، زیرا من از خدا مالک و مدبر همه عالم است ، مى ترسم .
29. من از این عمل تو کراهتى ندارم ، چون اگر مرا بکشى ، هم وبال گناهان مرا به دوش مى کشى و هم وبال گناهان خودت را، و در نتیجه از اهل آتش مى شوى و سزاى ستمکاران همین آتش است .
30. پس از وسوسه هاى پى درپى و بتدریج دلش براى کشتن برادرش رام شد و او را کشت و در نتیجه از زیانکاران شد.
31. و در اینکه کشته برادر را چه کند، سرگردان شد. خداى تعالى کلاغى را ماءمور کرد تا با منقار خود زمین را بکند (و چیزى در آن پنهان کند) و به او نشان دهد که چگونه جثه برادرش را در زمین پنهان کند. (وقتى عمل کلاغ را دید) گفت : واى بر من که آن قدر ناتوان بودم که نتوانستم مثل این کلاغ باشم و جثه برادرم را در خاک دفن کنم . آن وقت حالتى چون حالت همه پشیمانها به او دست داد.
32. به خاطر همین ماجرا (که از حسد و تکبر و هواپرستى انسان خبر مى دهد) بود که ما به بنى اسرائیل اعلام کردیم که هر کس یک انسان را بکشد بدون اینکه او کسى را کشته باشد و یا فسادى در زمین کرده باشد، مثل این است که همه مردم را کشته (چون انسانیت را مورد حمله قرار داده که در همه یکى است )، و هر کس یک انسان را از مرگ نجات دهد، مثل این است که همه را از مرگ نجات داده ، و با اینکه رسولان ما براى بنى اسرائیل معجزاتى روشن آوردند، با این حال بسیارى از ایشان بعد از آن همه پیامبر (که برایشان بیامد) در زمین زیاده روى مى کنند.
(از سوره مبارکه مائده )
این آیات از داستان پسران آدم خبر مى دهد، و سبب پدید آمدن آنرا حسد دانسته ، مى فرماید حسد کار آدمى را به جائى مى کشاند که حتى برادر برادر خود را بنا حق به قتل برساند و آنگاه که فهمید از زیانکاران شده پشیمان مى گردد، پشیمانى اى که هیچ سودى ندارد و این آیات به همین معنا مربوط به گفتار در آیات قبل است که در باره بنى اسرائیل مى فرمود استنکافشان از ایمان به فرستاده خدا و امتناعشان از قبول دعوت حقه جز به خاطر حسد و ستمگرى نبود، آرى همه اینها آثار شوم حسد است ، حسد است که آدمى را وادار مى کند برادر خود را بکشد و سپس او را در آتش ندامت و حسرتى مى اندازد که راه فرار و نجاتى از آن نیست ، پس باید که اهل عبرت از این داستان عبرت گرفته در حس حسادت و سپس در کفرى که اثر آن حسادت است اصرار نورزند.
در تفسیر عیاشى از هشام بن سالم از حبیب سجستانى از امام ابى جعفر (علیه السلام ) روایت آمده که فرمود: وقتى دو پسران آدم قربانى خود را تقدیم نمودند، از یکى قبول شد و از دیگرى قبول نگردید، و در اینکه از کدام قبول شد و از کدام رد گردید فرمود: از هابیل قبول شد و از قابیل نشد-، قابیل از این ماجرا گرفتار طوفانى از حسد گردید و به دشمنى با هابیل پرداخت و همواره در کمین بود که او را در خلوتى ببیند و کارش را یکسره کند، تا آنکه روزى او را در خلوت و دور از چشم آدم دید، بر او حمله کرد و او را کشت ، و خداى تعالى قسمتى از داستان آن دو برادر را که گفتگوئى است که قبل از فاجعه قتل ، بین آن دو رد و بدل شده ، در قرآن کریم آورده است (تا آخر حدیث ).
مؤ لف : این روایت از بهترین روایاتى است که در خصوص این داستان وارد شده ، و این روایتى است طولانى که امام (علیه السلام ) در آن فرموده هبت الله (شیث ) بعد از این ماجرا براى پدرش آدم متولد شد و آدم او را وصى خود قرار داد، و وصیت آن جناب همچنان در بین انبیا (علیهم السلام ) جریان یافت که ما ان شاءالله آن روایت را در جاى مناسبى نقل مى کنیم ، و از ظاهر آن بر مى آید که قابیل برادرش هابیل را بدون اطلاع و به نیرنگ به قتل رسانده ، (مثلا پیشنهاد کرده که به گردش بروند همینکه به نقطه اى دور از دیگران رسیده اند دست به کار قتلش شده ) و کارى کرده که او نتواند از خود دفاع کند، همانطور که در بیان گذشته خود گفتیم ، مناسب با اعتبار هم همین است .
این را هم باید دانست هر آن روایتى که نام این دو پسر آدم را ضبط کرده همان هابیل و قابیل است ، و آنچه در تورات رائج ، در دست یهود آمده هابیل و قایین است ، ولى تورات هیچ سندى ندارد، براى اینکه سند تمامى تورات هاى موجود در روى زمین منتهى به یک نفر مجهول الحال مى شود و علاوه بر آن خرافات و تحریف هائى که دارد هویدا است .
و در تفسیر قمى مى گوید: پدرم از حسن بن محبوب از هشام بن سالم از ابى حمزه ثمالى از ثویر بن ابى فاخته برایمان حدیث کرد که وى گفت : من از على بن الحسین (علیهم االسلام ) شنیدم که براى رجالى از قریش سخن مى گفت ، تا آنجا که فرمود: هنگامى که دو پسران آدم قربانى خود را انتخاب مى کردند یکى از آن دو از میان گوسفندانى که خود پرورش داده بود گوسفندى چاقتر قربانى کرد و دیگرى یک دسته سنبل قربانى کرد، در نتیجه قربانى صاحب گوسفند که همان هابیل باشد قبول شد و از آن دیگرى قبول نشد و بدین جهت قابیل بر هابیل خشم کرد و گفت به خدا سوگند تو را مى کشم ، هابیل گفت : خداى تعالى تنها از متقیان قبول مى کند و تو اگر براى کشتن من دست به سویم دراز کنى من هرگز دست به سویت نمى گشایم که به قتلت برسانم ، براى اینکه من از رب العالمین مى ترسم ، من مى خواهم تو هم گناه مرا به دوش بکشى و هم گناه خودت را، تا از اهل آتش شوى و سزاى ستمکاران همین است .
سرانجام هواى نفس قابیل ، کشتن برادر را در نظرش زینت داد، و در قالب امر پسندیده اى جلوه گر ساخت ولى در اینکه چگونه برادر را بکشد سرگردان ماند و ندانست که چگونه تصمیم خود را عملى سازد، تا آنکه ابلیس به نزدش آمد و به او تعلیم داد که سر برادر را بین دو سنگ بگذارد و سپس سنگ زیرین را بر سر او بکوبد قابیل بعد از آنکه برادر را کشت نفهمید جسد او را چه کند در این حال بود که دو کلاغ از راه رسیده و به یکدیگر حمله ور شدند، یکى از آنها دیگرى را کشت و آنگاه زمین را با پنجه اش حفر کرد و کلاغ مرده را در آن چاله دفن نمود، قابیل چون این منظره را دید فریاد برآورد که : واى بر من ! آیا من عاجزتر از یک کلاغ بودم که نتوانستم بقدر آن حیوان بفهمم که چگونه جسد برادرم را دفن کنم ، در نتیجه از پشیمانان شد، و گودالى کند و جسد برادر را در آن دفن نمود، و از آن به بعد دفن مردگان در میان انسانها سنت شد.
قابیل به سوى پدر برگشت ، آدم هابیل را با او ندید از وى پرسید: پسرم را کجا گذاشتى ؟ قابیل گفت : مگر او را به من سپرده بودى ؟ آدم گفت : با من بیا ببینم کجا قربانى کردید، در این لحظه به دل آدم الهام شد که چه اتفاقى رخ داده ، همینکه به محل قربانى رسید همه چیز برایش روشن شد، لذا آدم آن سرزمین را که خون هابیل را در خود فرو برد لعنت کرد و دستور داد قابیل را لعنت کنند و از آسمان ندائى به قابیل شد که تو، به جرم کشتن برادرت ملعون شدى ، از آن به بعد دیگر زمین هیچ خونى را فرو نبرد.
آدم از آن نقطه بر گشت و چهل شبانه روز بر هابیل گریست ، چون بى تابیش طاقت فرسا شد، شکوه به درگاه خدا برد، خداى تعالى به وى وحى کرد که من پسرى به تو مى دهم تا جاى هابیل را بگیرد، چیزى نگذشت که حوا پسرى پاک و پر برکت بزاد، روز هفتم میلاد آن پسر، خداى تعالى به آدم وحى کرد که اى آدم این پسر هبه و بخششى است از من به تو، بنابراین او را هبت الله نام بگذار و آدم چنین کرد.
مؤ لف : این روایت معتدل ترین روایات وارده در این قصه و ملحقات آن است و با اینکه معتدل ترین آنها است مع ذلک متن آن خالى از اضطراب نیست ، براى اینکه از ظاهرش برمى آید که قابیل نخست هابیل را تهدید به قتل کرده ، و آنگاه در حیرت شده که چگونه او را به قتل برساند، و این دو جمله با هم نمى سازند، زیرا معقول نیست کسى خصم خود را تهدید به کشتن بکند ولى نداند که چگونه بکشد، مگر آنکه بگوئیم تحیرش در انتخاب آلت و سبب قتل بوده ، و نمى دانسته است از میان ابزار قتل ، کدام را انتخاب کند سرانجام ابلیس که لعنت خدا بر او باد او را راهنمائى کرد که با سنگ بر سر برادرش کوفته و به قتلش برساند و در این باب روایات دیگرى از طرق شیعه و اهل سنت نقل شده که مضمون آنها قریب به مضمون این روایت است .
این را هم باید دانست که در این قصه روایات بسیارى هست که مضمون آنها اختلاف عجیبى با هم دارد و عجیب ترین آن روایتى است که مى گوید: خداى تعالى گوسفند هابیل را چهل سال در بهشت نگه داشت تا در زمان قربان شدن اسماعیل ، آن را فداى اسماعیل کرد، و به نزد ابراهیم فرستاد، تا به جاى فرزند، آن را ذبح کند.
روایت شگفت آور دیگر اینکه مى گوید: ((هابیل خود را در اختیار قابیل قرار داد تا او را به قتل برساند و به هیچ وجه حاضر نشد دست به سوى برادر خود دراز کند! و این نیز یکى از آن روایات تعجب انگیز است که مى گوید: از روزى که قابیل برادرش هابیل را کشت ، خداوند تبارک و تعالى یک پاى قابیل را تا روز قیامت به رانش بست و صورتش را به طرف راست قرار داد تا به هر طرف که مى رود، صورتش (مانند گل آفتابگردان ) بطرف راست بچرخد و در زمستانها فضائى یخى و به اصطلاح امروزى چند درجه زیر صفر و در تابستان فضائى آتشین بر او مسلط کرد، و هفت فرشته را مامور بر شکنجه دادن او کرد تا اینکه اگر یکى از آن ملکها رفت دیگرى به جایش بیاید! و روایت دیگر اینکه خداوند قابیل را در جزیره اى از جزائر اقیانوس به پاها و واژگونه آویزان نموده و به همان حال تا روز قیامت معلق بوده و در عذاب خواهد ماند و این هم روایت تعجب انگیز دیگر که مى گوید: قابیل پسر آدم با موى دو طرف سرش آویزان به قرص خورشید است و خورشید به هر طرف برود او را با خود مى برد، هم در گرماى تابستانش و هم در زمهریر زمستانش ، و این شکنجه را تا روز قیامت دارد، و چون قیامت شود خداى تعالى او را در آتش دوزخ جاى مى دهد، و آن حدیثى که مى گوید پسر آدم یعنى آنکه برادر خود را کشت نامش قابیل بود، که در بهشت متولد شد و آن حدیثى که مى گوید: آدم وقتى از کشته شدن پسرش هابیل خبردار شد با چند شعر عربى او را مرثیه گفت ، و یا آن حدیثى که مى گوید: در شریعت خاندان آدم چنین مرسوم بود که هرگاه انسانى مورد سوء قصد قرار مى گرفت باید خود را بدون هیچ دفاعى و تلاشى در اختیار دشمن خود قرار دهد، و از این قبیل روایاتى دیگر.
پس این روایات که دیدى و امثال آن ، روایاتى است که بیشترش و یا همه اش از طرق ضعیف نقل شده ، و با اعتبار صحیح و عقلى و نیز با کتاب خداقرآن کریم نمى سازد، پس بعضى از آنها جعلى است و جعلى بودنش روشن است و بعضى دیگر تحریف شده است ، و در بعضى موارد ناقل عین عبارت را نیاورده ، بلکه نقل به معنا کرده و در این نقل به معنا دچار اشتباه شده است .
و در درالمنثور است که ابن ابى شیبه از عمر روایت کرده که گفت : رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) فرموده : چرا شما مثل هابیل نباشید و نتوانید مانند او وقتى قاتل به سراغتان مى آید همان سخن هابیل را بگوئید و دست روى دست بگذارید و در نتیجه مانند بهترین از آن دو پسر آدم باشید؟ یعنى مانند هابیل باشید، و در نتیجه او در بهشت و قاتلش در آتش شود.
مؤ لف : این روایت از روایاتى است که امت اسلام را براى روزى که دچار فتنه شد راهنمائى مى کند و این روایات بسیار است ، که بیشتر آنها را سیوطى در الدرالمنثورش آورده ، نظیر روایتى که بیهقى از ابى موسى از رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) نقل کرده که گفت آن جناب فرمود، شمشیرهاى خود را بشکنید (یعنى در فتنه ) و زه و کمان خود را پاره کنید، و در کنج خانه ها بخزید و مانند بهترین از دو پسران آدم باشید، و باز نظیر روایتى که ابن جریر و عبد الرزاق از حسن نقل کرده که گفت : رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) فرمود: مساله دو پسران آدم مثلى است که خداى تعالى براى امت زده تا امت راه هابیل را در زندگى پیش بگیرند. و روایاتى دیگر از این قبیل .
و این روایات به ظاهرشان با عقل و اعتبار صحیح درست در نمى آید، و همچنین با روایات صحیحه اى که دستور دفاع از جان خود و دفاع از حق مى دهد نمى سازد، و چگونه قابل قبول است ، با اینکه خداى تعالى فرموده : ((و ان طائفتان من المؤ منین اقتتلوا فاصلحوا بینهما، فان بغت احدیهما على الاخرى فقاتلوا التى تبغى حتى تفى ء الى امر الله )).
علاوه بر اینکه همه این روایات به اصطلاح در صدد تفسیر و توجیه کلام هابیلند که چرا گفت : ((لئن بسطت الى یدک لتقتلنى ما انا بباسط یدى الیک لاقتلک )) و اینطور توجیه مى کنند که هابیل کار درستى کرد که از خود دفاع نکرد و خواننده به اشکالى که در آنها است توجه کرد.
و یکى از چیزهائى که باعث سوءظن آدمى نسبت به این روایات مى شود این است که از کسانى نقل شده که در فتنه در خانه على (علیه السلام ) از انجام وظیفه یعنى دفاع از حق على (علیه السلام ) سر باز زدند و از کسانى که در جنگهاى على با معاویه و خوارج و طلحه و زبیر کناره گیرى کردند، به همین جهت باید اگر ممکن باشد به نحوى توجیه شود، و گرنه مطروح و مردود شناخته شود.
و در درالمنثور است که ابن عساکر از على (علیه السلام ) روایت کرده که گفت : رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) فرمود: در دمشق کوهى است که آنرا ((قاسیون )) مى گویند در آنجا بود که پسر آدم برادرش را به قتل رسانید.
مؤ لف : اشکالى در این روایت نیست ، به جز اینکه ابن عساکر آن را به طریق کعب الاحبار نقل کرده ، و در این نقل گفته آن خونى که بر بالاى قاسیون دیده مى شود خون پسر آدم است ، و به طریقه دیگر از عمرو بن خبیر شعبانى نقل کرده که گفت : من با کعب الاحبار به بالاى کوه دیرالمران بودیم که ناگهان چشم کعب به دره اى در کوهى افتاد که آب در ته آن جارى بود، کعب گفت : در اینجا بود که پسر آدم برادرش را به قتل رسانید و این آب اثر خون اوست که خدا آن را آیت قرار داده براى همه عالمیان .
(احتمال مى رود عبارت (لجه سائله ) که در حدیث آمده به معناى آن باشد که شن روان از کوه سرازیر مى شده ، و چون سرخ رنگ بوده کعب آنرا اثر خون هابیل تعبیر کرده ((مترجم ))).
این دو روایت دلالت دارد بر اینکه در آن نقطه اثرى ثابت بوده که ادعا شده اثر خون هابیل مقتول است و این سخن به سخنان خرافى شبیه است ، گویا رندى این سخن را از پیش خود انتشار داده تا توجه مردم را به آن نقطه جلب کند، و مردم به زیارتش بروند، و نذوراتى و هدایائى براى آن کوه ببرند، نظیر جاى پائى که در سنگ درست مى کنند و نامش را قدمگاه مى گذارند، و از آن جمله است قبرى که در بندر جده در عربستان سعودى قرار دارد، بر سر زبانها افتاده که اینجا قبر حوا همسر آدم و جده بنى نوع بشر است ، و چیزهائى دیگر نظیر آن .
و در درالمنثور آمده که احمد و بخارى و مسلم و ترمذى و نسائى و ابن ماجه و ابن جریر و ابن منذر از ابن مسعود روایت کرده اند که گفت : رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) فرمود: هیچ خون بنا حقى در بین بشر ریخته نمى شود، مگر آنکه سهمى از گناه آن به گردن پسر آدم است ، چون او اولین کسى بود که قتل نفس را سنت کرد.
مؤ لف : این معنا نیز به غیر از طریق بالا به طرق دیگر هم از شیعه نقل شده و هم از اهل سنت .
و مرحوم کلینى در کافى به سند خود از حمران روایت کرده که گفت : من به امام ابى جعفر (علیه السلام ) عرضه داشتم معناى این کلام خداى تعالى که مى فرماید: ((من اجل ذلک کتبنا على بنى اسرائیل انه من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فى الارض ، فکانما قتل الناس جمیعا)) چیست ؟ و چگونه کشتن یک نفر مثل کشتن همه مردم است ؟ فرمود: معنایش این است که او را در جائى از جهنم جاى مى دهند که در آنجا عذاب به منتها درجه است ، جائى است که اگر کسى همه مردم را بکشد نیز در آنجا کیفر مى بیند، عرضه داشتم : حال اگر قاتل بعد از قتل اولش مجددا فردى دیگر را به قتل برساند چطور؟ فرمود: همان عذابش مضاعف مى شود.
مؤ لف : مثل این روایت را صدوق نیز در کتابش معانى الاخبار از حمران نقل کرده ، و اینکه حمران پرسید: ((حال اگر فردى دیگر به قتل برساند)) اشاره است به اشکالى که قبلا بیانش گذشت ، که لازمه آیه شریفه مساوى بودن کیفر یک قتل با کیفر چند قتل است ، و امام (علیه السلام ) پاسخ داده به اینکه : همان عذابش مضاعف مى شود در اینجا ممکن است کسى اشکال کند که پاسخ امام (علیه السلام ) رفع ید از مساواتى است که آیه به آن حکم کرده ، آیه مى فرماید کشتن یک نفر مساوى با کشتن جمیع است ، و روایت مى فرماید مساوى نیست ، لیکن این اشکال وارد نیست ، براى اینکه تساوى منزلت کشتن یک نفر به منزله کشتن همه بودن مربوط است به سنخ عذاب نه به مقدار آن ، و به عبارت روشن تر: ((قاتل یک نفر و قاتل جمیع هر دو در یک جا از جهنم قرار دارند))، ولى قاتل بیش از یک نفر عذابش مضاعف مى شود، و لذا در روایت فرموده : ((جائى است که اگر کسى همه مردم را بکشد نیز در آنجا کیفر مى بیند)).
شاهد بر گفتار ما روایتى است که عیاشى در تفسیر همین آیه از حمران از امام صادق (علیه السلام ) آورده که امام (علیه السلام ) فرمود: منزلت و مرحله اى در آتش هست که شدت عذاب اهل آتش همه بدانجا منتهى مى شود و قاتل را در آنجا جاى مى دهند حمران مى گوید: پرسیدم حال اگر دو نفر را کشت چطور؟ فرمود: مگر نمى دانى که در جهنم منزلتى که عذابش شدیدتر از آن منزلت باشد وجود ندارد؟ آنگاه فرمود: عذاب قاتل در این منزلت به مقدار قتلى که کرده مضاعف مى شود. پس این جمعى که امام (علیه السلام ) بین نفى و اثبات کرد چیزى جز همان توجیهى که ما براى روایت آوردیم نیست و آن این است که اتحاد و تساوى در مقدار عذاب نیست ، بلکه در سنخ عذاب است که کلمه ((منزلت )) به آن اشاره دارد و اما اختلاف در شخص عذاب و خود آن شکنجه اى است که قاتل مى بیند.
شاهد دیگر بر گفتار ما فى الجمله روایتى است که در همان کتاب از حنان بن سدیر از امام صادق (علیه السلام ) نقل شده ، که در ذیل جمله : ((من قتل نفسا فکانما قتل الناس جمیعا)) فرمود: در جهنم گودالى است که اگر کسى همه مردم را مى کشت در آنجا جاى مى گرفت ، و اگر یک نفر را هم مى کشت باز در آنجا عذاب مى دید.
مؤ لف : در این روایت آیه شریفه نقل به معنا شده ، و عین عبارت آیه نیامده .
و در کافى به سند خود از فضیل بن یسار روایت آورده که گفت : من به امام ابى جعفر (علیه السلام ) عرضه داشتم : این جمله در کلام خداى عزوجل چه معنا دارد که مى فرماید: ((و من احیاها فکانما احیا الناس جمیعا)) فرمود: منظور کسى است که انسانى را از سوختن و غرق شدن نجات دهد، عرضه داشتم : آیا شامل کسى هم مى شود که انسانى را از ضلالتى نجات دهد، و به راه راست هدایت کند؟ فرمود: این بزرگترین تاویل براى آن است .
مؤ لف : این روایت را شیخ نیز در امالى خود و برقى در محاسن خود از فضیل از آن جناب روایت کرده اند، و روایت را از سماعه و از حمران از امام صادق (علیه السلام ) آورده اند، و مراد از اینکه نجات از ضلالت تاویل اعظم آیه باشد، این است که تفسیر کردن آیه به چنین نجاتى دقیق ترین تفسیر براى آن است ، چون کلمه تاویل در صدر اسلام بیشتر به معناى تفسیر استعمال مى شده ، و مرادف آن بوده است .
مؤ ید گفتار ما روایتى است که در تفسیر عیاشى از محمد بن مسلم از امام باقر (علیه السلام ) آمده در آن روایت محمد بن مسلم مى گوید: من از آن جناب از تفسیر آیه : ((من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فى الارض فکانما قتل الناس جمیعا)) پرسیدم ، فرمود چنین کسى در آتش منزلگاهى دارد، که اگر همه مردم را هم مى کشت باز جایش همانجا بود، چون جائى دیگر که عذابش بیشتر باشد نیست ، پرسیدم معناى جمله بعدى چیست که مى فرماید: ((و من احیاها فکانما احیا الناس جمیعا))؟ فرمود منظور کسى است که مى تواند شخصى را بکشد ولى نکشد، و یا شخصى است که کسى را از غرق و سوختن نجات دهد و از همه اینها بزرگتر و اعظم کسى است که شخصى را از ضلالتى به سوى هدایت بکشاند.
مؤ لف : منظور از اینکه فرمود: ((او را نکشد)) این است که بعد از آنکه ثابت شد که مى تواند او را بکشد مثلا حاکم حکم به قصاص کرد او از قصاص صرف نظر نموده باشد.
و در همان کتاب از ابى بصیر از امام باقر (علیه السلام ) روایت شده که ابو بصیر گفت از آن جناب از معناى جمله : ((و من احیاها فکانما احیا الناس جمیعا)) پرسیدم ، فرمود: یعنى کسى که انسانى را از کفر بیرون کند و به ایمان در آورد.
مؤ لف : این معنا در روایات بسیارى که از طرق اهل سنت نقل شده نیز آمده .
و در مجمع البیان است که از امام ابى جعفر روایت شده که فرمود: منظور از مسرفون کسانى هستند که حرامهاى خدا را حلال مى شمارند، و خونها مى ریزند.